۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۱:۴۵
خاطره ایی که اشک همه را درآورد

گفت: تو یکی از عملیاتهاکه شب انجام می
شدقراربود ازجایی عبور کنیم که مین گذاری شده بود؛ مجبور بودیم از اونجا رد
بشیم چاره ای جز این نداشتیم. گفتیم کی داوطلب میشه راه رو باز کنه تا
بتونیم عبور کنیم؟
چند تا از رزمنده ها داوطلب شدند تا راه رو باز کنند ...
وقتی می خواستند راه باز کنند می
دونستند که زنده نمی مونند. چون با انفجار هر مین دست، پا، سر، بدن یک جا
متلاشی می شود! داوطلب ها پشت سر هم راه افتادن برای باز کردن راه صدای مین
می آمد.
همین زمان متوجه شدم یکی داره بر می گرده! گفتم شاید ترسیده! بالاخره جان عزیزه و عزیزی جان باعث شده برگرده...
گفتم خودمو نشون ندم شاید ببینه خجالت
بکشه! بعد از چند دقیقه متوجه شدم یکی داره میره سمت محل مین گذاری شده
رفتم سمتش گفتم وایسا کجا میری؟
گفت دارم میرم محل مین گذاری شده دیگه!! گفتم تو جزو کسایی بودی که داوطلب شده بودند چرا برگشتی گفت:
آخه پوتینم نو بود، خواستم اونو در بیارم با جوراب برم و بیت المال حیف و میل نشود. اون پوتین بمونه یکی دیگه ازش استفاده کنه.
منبع: پایگاه خبری رامهرمز نیوز
۹۵/۰۷/۰۷