۲۹ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۱۱
شنیده ام تو هم چماق به دستی ...
در دانشگاه به قول خودش روشنفکر بود.
یک روز فهمید که من بسیجی هستم.
جلوی جمع برگشت گفت: شنیده ام توهم چماق بدستی؟
گفتم بله چماق بدستم. زمان دفاع_مقدس که امثال تو سوراخ موش اجاره می کردند
چماقمان را برداشتیم و به شکل اسلحه در آوردیم و برای شماها سینه سپر کردیم.
بعد از دفاع که شما ها دنبال عشق و حالتان بودید چماقمان را دست گرفتیم و شکل کلنگ در آوردیم
و شروع به آبادانی کشور و ساختن سد ها و جاده ها و نیروگاه ها کردیم.
وقتی زلزله بم و سیل گلستان و زلزله آذربایجان و ... آمد و شماها در خانه های خود لم می دادید
و فریاد انسان_دوستی سر می دادید چماق هایمان را برداشتیم و به شکل برانکارد در آوردیم
و رفتیم تا مردم را از زیر آوار و گل و لای در بیاوریم.
زمانی که شما به فکر کوی دانشگاه و عشق بازی هایتان بودید چماق هایمان را برداشتیم
و به شکل بیل در آوردیم و رفتیم اردوهای_جهادی تا به محرومان کشور کمک کنیم.
زمانی که شما ها دنبال ناموس مردم بودید و عده ای بی_غیرت مثل خودتان دنبال ناموستان بودند
چماق هایمان را برداشتیم تا از ناموس شما ها دفاع کنیم.
اما شما ها چه کردید؟
مگر نمی گویید روشنفکر هستید؟
مگر نمیگوید گفت وگوی تمدن ها؟
پس چرا چماقتان را برداشتید و مثل شعبان بی مخ ها کشور را به آشوب کشیدید؟
شیشه هارا شکستید، ماشین ها را آتش زدید، خیابان ها را بستید،
از بیگانه دفاع کردید، به کشور خیانت کردید، به اقتصاد ضربه زدید،
اتوها و لباسشویی ها را در ساعت 8 شب روشن کردید تا برق بیمارستان ها قطع شود.
پس کو آن همه شعار های قشنگتان؟
پس کو روشنفکریتان؟
بله من چماق بدستم و به این چماق بدستی افتخار می کنم اما شما چی؟